نویسنده: احمد حسین شریفی



 
یکی دیگر از مکاتب واقع گرای اخلاقی مکتب دیگرگرایی است که می توان آن را مکتب عاطفه گرایی نیز نامید. این مکتب نیز واقعیت احکام اخلاقی را از سنخ واقعیت های طبیعی دانسته، سرچشمه حسن و قبح و باید و نباید را در طبیعت جستجو می کند.

1. بیان مدعا

مدعای دیگر گرایان این است که:
اولاً اخلاق فقط در زندگی اجتماعی معنا پیدا می کند. به تعبیر دیگر، اگر انسان دارای زندگی فردی می بود و با دیگران هیچ گونه ارتباطی نمی داشت، جایی برای اخلاق و احکام و ارزش گذاری های اخلاقی نیز باقی نمی ماند. بنابراین، کارهایی مانند خوردن و خوابیدن و ورزش کردن و امثال آنها که مربوط به زندگی فردی هستند، مورد ارزش گذاری های اخلاقی قرار نمی گیرند. یعنی درباره آنها نه می توان گفت دارای ارزش اخلاقی مثبتند و نه می توان گفت دارای ارزش اخلاقی منفی هستند. این دسته از کارها نه خوبند و نه بد. بلکه کارهایی که مستقیماً در ارتباط با دیگران هستند و یا دارای آثار و تبعات اجتماعی می باشند، در حیطه اخلاق و داوری های اخلاقی قرار می گیرند. یعنی کارهایی مانند خرید و فروش، فعالیت های سیاسی و فرهنگی، تدریس و تحصیل و امثال آن که همگی به نوعی دارای پیامدهای اجتماعی نیز هستند.
و ثانیاً معیار خوبی و بدی افعال اجتماعی نیز عاطفه دیگر خواهی است. یعنی هر کاری که به انگیزه دوستی دیگران و به فرمان عاطفه غیردوستی و دیگر خواهی انجام گرفته باشد، خوب، و هر کاری که محرک آن حب ذات و خود دوستی باشد بد دانسته می شود.
به بیان دیگر، مدافعان این مکتب بر این باورند که ما یک دسته غرایز، با خواست هایی معیّن داریم که ارضا و تأمین آنها از نظر اخلاقی ارزشی ندارد؛ یعنی متصف به خوب و بد نمی شوند. بلکه ضرورت زندگی انسانی اند. به عنوان مثال، کسی که غذا می خورد و سیر می شود مورد مدح یا ذم دیگران قرار نمی گیرد و به او گفته نمی شود که «بارک الله عجب کار خوبی کردی!». اما یک دسته عواطف داریم که اینها نیز دارای خواسته هایی هستند و نفع این خواسته ها به دیگران می رسد و نه به خود انسان، یعنی جنبه اجتماعی دارند. عاطفه مادر نفعش به فرزند می رسد. وقتی مادری در راه فرزندش فداکاری می کند، کار او مورد ستایش دیگران قرار می گیرد. و یا وقتی کسی در راه دوستش فداکاری می کند کار او مورد تشویق و مدح دیگران قرار می گیرد و یا اگر کسی به دوستش خیانت کند، کار او مورد نکوهش و سرزنش دیگران واقع می شود. بنابراین، ریشه اخلاق و ارزش گذاری های اخلاقی در عواطف اجتماعی است. هر چیزی که مطابق عواطف انسانی باشد، خوب و هر چیزی که مخالف عواطف اجتماعی و معلول خودخواهی و خودگرایی باشد، بد است.

2. مدافعان

این نظریه از سوی تعدای از فیلسوفان برجسته غرب مورد پذیرش واقع شده است که از آن جمله می توان از فیلسوفانی مانند دیوید هیوم (1711 ـ 1776) فیلسوف و اندیشمند اسکاتلندی، آدام اسمیت (1723 ـ 1790) اقتصاددان مشهور انگلیسی، اگوست کنت (1798 ـ 1857) فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی و آرتور شوپنهاور (1788 ـ 1860)، فیلسوف آلمانی، نام برد.
آدام اسمیت تصریح می کرد که اساس و پایه اخلاق عبارت است از همدردی یا «قوه ای که به وسیله آن انسان در لذت و الم و شادی و غم دیگران شرکت می کند».(1) معیار کار خوب این است که بر اساس اصل همدردی مورد تأیید و قبول بی طرفانه عموم مردم واقع شود. (2)
اگوست کنت، بنیانگذار و مؤسس فلسفه تحصلی، نیز بر این باور بود که پایه و اساس اخلاق «حس دیگر خواهی» است. شعار اخلاقی او «زیستن برای دیگران» بود. اگوست کنت به این مسأله توجه داشت که در انسان دو حس خودخواهی و دیگرخواهی در کشاکش و تزاحم اند و در این میان وظیفه علم اخلاق و تعلیم و تربیت این است که موجبات غلبه حس دیگرخواهی و نیک خواهی و همدردی را بر سایر احساسات آدمی فراهم آورد. البته روشن است که چنین احساساتی را نمی توان صرفاً با توصیه و اندرز تقویت کرد و یا با توصیه و اندرز حس خودخواهی و خوددوستی را از میدان به در کرد؛ زیرا حس خودخواهی بسیار قوی تر از آن است که از این طریق بتوان بر آن غالب شد. اگوست کنت توصیه می کند که برای تقویت حس دیگرخواهی باید از تربیت خانوادگی و از درون خانه شروع کرد. تا بالاخره به جایی برسد که آماده باشد تا خود را در برابر انسانیت، که دینی عظیم بر گردن همه افراد دارد، فدا کند. (3)
آرترور شوپنهاور، یکی دیگر از مدافعان مکتب عاطفه گرایی است. گفتنی است که شوپنهاور همواره خود را یکی از صادق ترین پیروان کانت می دانست. در عین حال، دیدگاه اخلاقی او تفاوت های زیادی با دیدگاه اخلاقی امانوئل کانت دارد. به نظر شوپنهاور، هستی چیزی جز ظهور ناپایدار اراده نیست. وی بر این باور بود که زندگی رنج بردن است و هدفی غیر از تداوم این واقعیت مصیبت بار ندارد. و به همین دلیل بود که بزرگ ترین خیر معقول و دست یافتنی را توقف کامل زندگی می دانست. (4)
فلسفه اخلاق شوپنهاور از چنین دیدگاهی نسبت به زندگی نشأت می گیرد و بر این اساس می توان گفت که محور اصلی فلسفه اخلاق از دیدگاه وی عبارت است از کاستن از رنج تا حد امکان. به همین دلیل بزرگ ترین توصیه و دستور اخلاقی او این بود که باید در همه جا برای کاستن از رنج تلاش کرد و از انجام عمل یا اعمالی که موجب افزایش رنج می شوند پرهیز نمود. شوپنهاور همدردی را نخستین اصل اخلاقی می دانست.
مهم ترین کتاب شوپنهاور کتابی است تحت عنوان جهان همچون اراده و تصور، در این کتاب «تمام مطالب دور این محور می چرخد که جهان نخست اراده است و بعد تنازعو بعد بدبختی و ادبار»(5) شوپنهاور بر این باور بود که اخلاق مستلزم محو و نابودی اراده فردی است. (6) از اینجا دانسته می شود که وی قلمرو کارهای فردی را خارج از قلمرو اخلاق و ارزش های اخلاقی می دانست.
براساس دیدگاه شوپنهاور، «شخص خوب کسی است که عفت کامل دارد. فقر را داوطلبانه اختیار می کند، روزه می گیرد، ریاضت می کشد، در هر کاری قصدش و فروشکستن اراده فردی خویش است. ولی مانند عرفای غربی این کار را برای نیل به هماهنگی با خدا انجام نمی دهد. شخص خوب در جستجوی چنین خوبی مثبتی نیست. خوبی مورد نظر وی کلاً و تماماً منفی است». (7)
«اصل در زندگی رنج و گزند است. لذت و خوشی همانا دفع الم است و امر مثبت نیست، بلکه منفی است. هر چه موجود جاندار در مرتبه حیات برتر باشد رنجش بیشتر است، چون بیشتر حس می کند و آزار گذشته را بیشتر به یاد می آورد و رنج آینده را بهتر پیش بینی می نماید. از همه بدتر کشمکش و جنگ و جدالی است که لازمه زندگانی است. جانوران یکدیگر را می خورند و مردمان همدیگر را می درند. آن کس که می گوید هر چه درجهان است نیکو است و این جهان بهترین جهان ها است او را به بیمار خانه ها ببرند تا رنجوری بیماران را ببیند، و در زندان ها بگردانید تا آزار و شکنجه زندانیان را بنگرد... و میدان های جنگ را به او بنمایید تا دریابد که اشرف مخلوقات چگونه تحصیل آبرو می کند. ... ازدواج نمی کنی در آزاری، می کنی هزار دردسر داری. مصیبت بزرگ بلای عشق است و ابتلای به زن که مردم مایه شادی خاطر می دانند در صورتی که سردفتر غم ها است. ... با این حال تکلیف چیست؟ آیا این درد را درمانی هست؟ چون بدبختی همه از اراده (نفس) است یعنی از «زندگی خواهی» و «خودخواهی» پس اگر چاره ای باشد در بی خودی است. باید خود را از خویشتن رهانید. رهائی از خویشتن به چیست؟ آیا باید خود را کشت؟ نه، خودکشی سودی ندارد؛ زیرا که آن گریز موقت است از رنج موقت... . باید کاری کرد که بی خودی در زندگی دست دهد و آن به معرفت است، معرفت بر همین نکته که اگر نفس را بپروری رنج را افزون می کنی. آسایش در کشتن نفس است و در بی خودی است. بی خودی به دو وجه است: یک وجه جزئی و موقت، و یک وجه کلی و دایم. بی خودی جزئی آن است که شخص مستغرق هنر و صنعت یعنی مظاهر زیبائی شود. ... چون می دانیم که شر و فساد این جهان از اینجا ناشی شده که ذات مطلق از عالم وحدت و سکون به عالم کثرت و حرکت آمده است، پس کسی که با مثل یعنی با زیبائی سروکار دارد و از جنبه انفرادی و تکثر دور می شود از خود یک اندازه بی خود می گردد، و از دنیا و شر و شورش یک دم می آساید. مشاهده کمال زیبائی هم به درستی دست نمی دهد مگر این که شخص از خود بی خود شود. در آن حال در می یابد که او جزئی از جهان نیست بلکه جهان جزئی از او است... . صنعت و مستغرق بودن در عالم زیبائی چنانکه گفتیم برای درد ما درمان جزئی و موقت است. چاره واقعی این است که شخص بفهمد که بدبختی همه از تکثر است که به عالم وحدت عارض شده، و اراده کل در اراده های جزئی پراکنده گردیده است. هر فردی خود را حقیقت می داند. خودخواهی و زندگی خواهی به وجود آمده. خودخواهی افراد با هم معارضه پیدا کرده و این فسادها برپا شده است. انسان باید دریابد که حقیقت یکی است. اراده واقعی، یعنی ذات مطلق واحد است. اراده های انفرادی، نمایش بی حقیقت است. اگر شخص به این مقام رسید جدایی از میان می رود. هر کس خود را دیگری و دیگری را خود می یابد. حس همدردی پیدا می شود. سنگدلی می رود و همدلی می آید. فداکاری می آید و خودخواهی می رود. اشخاص نسبت به یکدیگر شفقت پیدا می کنند.»(8)

نقد و بررسی

این مکتب هر چند مکتبی دلنشین و جذاب است، اما با اشکالات عدیده ای مواجه است که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1. چرا عاطفه؟

اولاً، این که عاطفه را به عنوان ملاک قرار دهیم، دلیل منطقی ندارد. انسان دارای انواعی از خواسته ها است. برخی از آنها غریزی است و برخی دیگر عاطفی و اجتماعی. به چه دلیل تأمین خواسته های نوع اول خیر اخلاقی نیست اما تأمین خواسته های نوع دوم خیر اخلاقی است. آیا این فقط یک امر قراردادی است، یا آنکه دلیلی منطقی دارد؟ مادر، در خودش احساس می کند که گرسنه است و احتیاج به غذا دارد و اگر غذا نخورد، نیروش کم و ضعیف می شود، ولی از طرف دیگر می بیند که بچه اش احتیاج به پرستاری و تغذیه دارد.
بنابراین، دو خواسته در او هست: نخست این که در صدد سیر کردن شکم خودش برآید و دوم این که اقدام به پرستاری بچه و سیر کردن او کند. کدام کار را باید ترجیح دهد؟ ملاک این ترجیح چیست؟ عاطفه گرایان می گویند باید کار دوم را ترجیح دهد. اما چرا؟ ممکن است گفته شود به این دلیل که این کار مقتضای عاطفه است. خوب در پاسخ گفته می شود همه سخن در این است که چرا باید مقتضای عاطفه، مقدم شود. و چرا نباید کاری را که مقتضای غریزه است انجام گیرد. باز هم ممکن است گفته شود که چون این کار یک خواست انسانی است. و این امتیازی است برای انسان که سایر حیوانات از آن بی بهره اند. اما این ادعا که عاطفه مخصوص انسان است و در حیوان وجود ندارد. ادعایی بی دلیل است. بلکه شواهدی وجود دارد که در حیوانات نیز کمابیش عاطفه وجود دارد. مرغی که جوجه هایش از تخم در می آیند نسبت به آنها عاطفه دارد. اگر گربه ای بخواهد به جوجه های او صدمه ای بزند واکنش نشان می دهد و حتی برای حفظ جان جوجه هایش جان خود را به خطر می اندازد. بالاتر از این حتی در برخی از حیوانات عواطف اجتماعی نیز مشاهده می شود. حیواناتی که کمابیش دارای زندگی اجتماعی هستند نسبت به هم نوعانشان عاطفه دارند. اگر کسی به آنها لطمه بزند ناراحت می شوند. حتی آنهایی که زندگی اجتماعی ندارند دارای چنین عواطفی هستند. به عنوان مثال، اگر کسی بخواهد لانه کلاغی را از روی درختی بردارد، کلاغ های دیگر به محض آگاهی از این کار، به آن فرد حمله می کنند. با این که زندگی آنها اجتماعی نیست.
به هر حال، اگر معنای عاطفه این است که نفعش به دیگران می رسد و برای راحتی دیگران خود را ناراحت می کند، حیوانات نیز چنین حالتی را دارند. ما از حالات درونی سگ چه خبر داریم که بگوییم او از پرستاری بچه اش لذت نمی برد. آثارش را که می بینیم با انسان تفاوتی ندارد. همان رفتاری که انسان با بچه اش دارد، حیوان هم دارد.

2. نادیده گرفتن خواسته های عقلانی

افزون بر این، گویا عاطفه گرایان تصور کرده اند که ما فقط دو چیز داریم: عاطفه و غریزه. و در این میان، حق تقدم را به عاطفه داده و آن را ملاک اخلاق دانسته اند. در حالی که ما انگیزه های دیگری نیز داریم. خواسته های دیگری هم که فراتر از غرایز و عواطف هستند در ما وجود دارد، آنها را هم باید بررسی کنیم. خواسته هایی که آنها را به کمک عقل می توانیم درک کنیم و به وجودشان پی ببریم و عقل هم حکم می کند که آن خواسته ها دارای ارزش بیشتری هستند، به تعبیر دیگر، به جای عاطفه، چرا عقل را که به راستی معیار امتیاز انسان از حیوان است، به عنوان ملاک ارزش نپذیریم؟ بسیاری از فیلسوفان، برخلاف هیوم، عقل را برده عواطف نمی دانند؛ بلکه آن را حاکم و مدیر عواطف و غرایز دانسته و معتقدند که همه غرایز و عواطف باید در خدمت عقل باشند.

3. عدم جامعیت

اشکال دیگر این است که بر اساس این مکتب، اخلاق منحصر به مسائل اجتماعی و روابط گروهی خواهد شد. لازمه این سخن این است که سه قسم دیگر از افعال انسانی را از دایره ارزش گذاری های اخلاقی بیرون بدانیم. یعنی افعالی که هر فردی در رابطه با خودش انجام می دهد و سود و زیان آنها به خودش بر می گردد؛ افعالی که مربوط به روابط بین او و خداوند هستند و افعالی که متعلق آنها محیط زیست، به معنای عام کلمه، اعم از حیوانات، جنگل ها، مراتع، دریاها و امثال آن، هستند.

پی نوشت ها :

1. فلسفه اخلاق، ژکس، ص 91.
2. همان، ص 91 ـ 92.
3. همان، ص 92 ـ 93.
4. ر. ک: تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ص 271.
5. تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ص 278.
6. حکمت یونان، شارل ورنر، ترجمه، ص 267.
7. تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ص 1033.
8. سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص 433 ـ 435؛ همچنین ر. ک: فلسفه اخلاق، ژکس، ص 93 ـ 95.

منبع: شریفی، احمد حسین، (1384)- نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم: مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله)، مرکز انتشارات، 1384.